نی نی انتظار

مامان چاقالووو

سلام مامانی باز هم یه روز سخت پیش رومه . سه شنبه 92/6/12 باید من و بابایی بریم مشاوره ژنتیک و  شناخت جنین و همچنین مشاوره ی تغذیه برای مامانی ..... مامانی دعا کن برام چون که اضافه وزنم خیلی نگرانم کرده عزیزم باید با یک نیروی عظیم پیش برم تا این اضافه وزن رو از دست بدم   ...
10 شهريور 1392

بابایی راضی شدددددددددددددددددددد

سلام عزیزکم معجزه شد مامانی جووونم . بابایی با خدا جووون مشورت کرد و استخاره گرفت . خدا جووونم گفت در این امر بدیهی تعلل جایز نیست  خداییییییی قربوننننننننننننننننت برم . شاکرم از لطفت . دوست دارم خدای مهربووووووووووونی  رفتیم کلینیک ناباروری و همه ی آزمایشات مامانی تایید شد . فقط مونده 2 تا آزمایش که باید بابایی روز 12 شهریور انجام بده . اگر تایید بشه میریم مشاوره ی جنین شناسی و ژنتیک .  بعد تشکیل شورای پزشکی و بعد از تایید دکترا نوبت دارو گرفتن مامانی میشه  مامانی زودی میایییی تویییییی دلم . مطمئنم . منتظرتم دردوووووووووووووونه  خدایا هر چی که صلاحمونه پیش پای من و بابایی قرار بده تصمیم گرفتم...
6 شهريور 1392

بابایی

بابایی مشکل آزو اسپرمی داره. پارسال عمل واریکوسل دو طرفه انجام داد ولی تغییری در میزان اسپرم دیده نشد . البته این فقط احتمال آقای دکتر بود که شاید به احتمال چند درصد تولید اسپرم ها آغاز بشه . علاوه بر این مشکلات مشکل دیگه ای هم بود که مربوط به سالهای نوجوونی بابایی بود که متاسفانه به موقع تشخیص داده نشده بود و حالا گریبان گیر زندگی مشترک ما شده بود . و ما بدون هیچ رابطه یی زمان رو میگذروندیم . خلاصه که تنها راه نی نی دارشدن ما عمل میکروانجکشن با وجود تنها یک اسپرمه که بابایی حتی اون رو هم نداره دوستان برام دعا کنید مشکلات روحی داره هر روز و هر روز بیشتر میشه .... من بابایی رو دوست دارم حتی با وجود این مشکلات و نمیتونم بدون اون زتدگ...
24 مرداد 1392

برای مامانی

  مامان تنها عاشق دختره آخه مامان تنها خواهر نداره و مامانش هم به رحمت خدا رفته دوست دارم توی تنهایی هام کنارم باشی همراز و هم دلم بشی مامانی کاش منو اینقد زود ترک نمیکردی برای دل تنهای تنها  دخترت خیلی دعا کن مامانی خیلی دلم گرفته ...
24 مرداد 1392

مامان تنها

اگر روزی داستانم را برای کسی نقل کردی بگو: بی کس بود،اما کسی رو تنها نذاشت. دلشکسته بود،اما دل کسی رو نشکست. کوه غم بود،ولی کسی رو غمگین نکرد. و شاید بد بود ولی برای کسی بد نخواست…  
23 مرداد 1392

چند تا مشکل کوچولو

نزدیک به پنج ساله که ازدواج کردیم . و من از همون لحطظه های اول زندگی مشترکمون فهمیدم که بابایی مشکلات مردونه داره خیلیییییییییی به هیچ کس چیزی نگفتم و خودم دست به کار شدم . راه های  درمانی یه مختلفی رو امتحان کردم . پزشکی و غیر پزشکی . دکتر های متفاوت . مراکز پزشکی معتبر . مکاتبه با دکترهای خارجکی داروهای گیاهی و غیره . . . ولی هیچ کدوم کمکی نکرد  بابایی آدم مغروری یه و البته کله شق و یه دنده ولی من عاشقشم مطمئنم تحت شرایط بدی داره روزگار رو میگذرونه . ولی آخه تا خودش نخواد نمیتونیم به نتیجه برسیم . من باز هم منتظر میمونم تا خودش به یک نتیجه ی خوب و منطقی برسه . تا اون روز . . . شاید امروز شاید فردا اصلا...
22 مرداد 1392

خیلی سخته

سلام  امروز بابایی برای چندمین بار گفت : دوباره تماس بگیر با کیلینیک برام نوبت بگیر . . . آخه من چند بار نوبت بگیرم . چقدر خودمو امیدوار کنم.تحمل داشته باشم . آخرشم وقتی که نوبت دیدن نتیجه بشه . بابایی پشیمون بشه . خونه ی آرزوهام خراب بشه ... خداجووووونم نمیدونم صلاحت چیه ولی بدون من به خاطر بهترین بنده ی تو دارم صبر میکنم جواب صبر منو بده شمردن این روزها برام خیلی سخت شده  گذشتن از زن بودن و زنانگی کردن ... یعنی این انتظار پاسخی هم داره                               ...
22 مرداد 1392