شروع کنکوری بودنم🥰شروع کنکوری بودنم🥰، تا این لحظه: 10 ماه و 4 روز سن داره
یه اتفاق تلخ..💔🖤یه اتفاق تلخ..💔🖤، تا این لحظه: 1 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره
عهدی که با خویشتن بستم...عهدی که با خویشتن بستم...، تا این لحظه: 1 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره
اتفاق مهم⛔اتفاق مهم⛔، تا این لحظه: 3 ماه و 27 روز سن داره

آبی به رنگ دریا...🖤🌊

گاهی خوشی گاهی غم:))...🖤🌊 اندکی صبر... سحر نزدیک است..

کی تموم میشن؟

روزا دارن به مضخرف ترین شکل ممکن شون میگذرن. +تا الان ۸ساعت خوندم، ۴ ساعتم مونده.. +سردرد و تب لرز زیر پتو.. +زیست.. + یادم نیس؟!
26 فروردين 1403

من عزیزم، تولدت مبارک:)🖤🙂

خودم جانم، تولدت مبارک:)☘🖤 تولد یه فروردیننن ماهیههه🎊🖤 مثل سال های قبل با همه درگیری های ذهنیم و وسط شلوغی های زندگیم، فقط خودم تولدم یادم بود.:)))😅😔 حتی یه نفر هم یادش نبود...💔 خودم واس خودم تولد گرفتم و خودمو مهمون کردم😅🖤 هیچی دیگه، یکسال دیگه پیرتر شدیم رفت. .  حقیقتا حوصله هیچی نیس... ...
19 فروردين 1403

یهویی حرف دل..:)💔

جالبه:)) چند مین پیش درسمو تموم کردم گزارشکارمم نوشتم الان داشتم میرفتم بخوابم. گوشی رو گرفتم اینور اونور که یهووو!! دیدم تو هم وبلاگ داری! اصلا باورم نمیشددد، ولی نه، از عکساش تو بودی، نوشته هات بوی تو رو میدادن، نویسنده ماهری بودیااا وبلاگت خیلی جذاب بود! هنوزم باورم نمیشه که تصادفی وبلاگ تو رو پیدا کرده باشمم! حدود ۱۱ سال بود به طور منظم وبلاگ نویسی می کردی و من خبر نداشتم!! یه چند تاییشونو خوندم، زل زدم به عکسات! حتی نمیتونی تصور کنی که چقددد دلمم برااات تنننگ شددده:*) اشکام بی اختیار سرازیر شدن، یاد اون روز توی پارک افتادم که ازت پرسیدم تو کل عمرت چه اتفاقی بیشتر از همه خوشحالت کرد؟ گفتی دیدن تو:)) گفتم پس کنک...
12 فروردين 1403

روستای زیبای من☔🌧🌳

بعد از مدت ها به پیشنهاد خان داداش زدم بیرون تا یه هوایی عوض کنم و برگردم سر درس.. همه جا هم سرسبز و بارونی، کوه و جنگل و ...اصن آدم جون دوباره می گیره. شکر خدا که همچین جایی دنیا اومدم🌧☔️🌳 ...
2 فروردين 1403

این نیز بگذرد..

شب عید و احوالات من🙂🖤...:))) می گذره این روزا هم... این نیز بگذرد..🌱 این مدت کم رو باید از مرز درد گذشت، از مرز خستگی رد شد... دیگه استراحت مفهوم نداره.. من هنوزم با بال های شکسته ام می جنگم....🙂🖤 ...
1 فروردين 1403

دلی نوشت+ تبریک سال نو💞🌿

حقیقتش از اینجا و وبلاگم حس خوبی نمی گیرم، یه مدتی میشه نیومدم اینجا.... یه چند باری به سرم زد وبلاگو حذف کنم، واقعا دوس ندارم بیام نوشته هامو بخونم. منم هنوز زنده ام یه گوشه ای، فقط خیلی خسته تر و نا امید ترم، حالم خوب نیس، امیدی به درست شدن وضعیت ندارم، بیماریم بهبود کامل یافته.. نمیدونم قضیه کنکور چی میشه، واقعا نگرانشم، هر چند تلاشمو میکنم براش، ولی هیچ وقت اونطوری که خودم می خواست نبود و نشد.. ولی هر چی هم بشه، یه باریکه امیدی تو دلم هست.. یادش بخیر، جوانه...🌱 تو این سال کلی اتفاق خوب و بد افتاد برام، نه که زندگی هیجان انگیز و فانتزی داشته باشم ولی یه سری اتفاقا پیش اومدن و هر چی بود گذشتن.. منم کلی درس گرفتم و تجربه ک...
28 اسفند 1402

دارم اولین بار تنهایی میرم شهر دور🙃

سلام خوبین؟؟ همین دو ساعت پیش یه اتفاق مهمی افتاد که واقعا شوکه کننده بود..😢 منم یهویی خبر دار شدم ینی هیچ کدوممون خبر نداشتیم، خیلی غیر منتظره بود... واقعا نمیدونم قراره چی پیش بیاد..😓 یه کاری تو شهرستانمون پیش اومده که باید یکیمون بریم دنبالش و حلش کنیم، البته قسمت بیشترش مربوط بع من میشه...🥺 حالا اگه تعریف می کردم شاید بهتر متوجه می شدید... خلاصه... چاره ای نیست جز اینکه من خودم برم... فردا قراره صبح زود من یه دختر ۱۷، ۱۸ ساله برم ترمینال از اونجا با مینی بوس برم شهرستانمون، اونم واقعا یه شهر دوریه...😥🤧 چند ساعت راهه.. مخصوصا الان که تو مناطق ما برف زیادی باریده و جاده ها اکثرا یخبندان و بسته اند..🤒🤕 ...
7 بهمن 1402